انتخاب یک شرکت معمولی با قیمت ارزان یا یک شرکت عالی با قیمت منطقی؟
سرمایهگذاری به معنای هزینه پولهای در دسترس، برای دستیابی به پولهای بیشتر در آینده است؛ یا به عبارت دیگر به تعویق انداختن مصرف فعلی برای دستیابی به مصرف بیشتر در آینده میباشد. در سرمایهگذاری دو ویژگی مهم و متفاوت وجود دارد: زمان و ریسک. اهمیت این دو موضوع به این علت است که در سرمایهگذاری، صرف پول در زمان حال صورت میگیرد و مقدار آن معین است؛ در حالی که پاداش حاصل از آن، در آینده به دست میآید و معمولاً با نبود اطمینان همراه است . در این مقاله قصد داریم تا شما را با روش سرمایهگذاری و استراتژی "وارن بافت" (از ثروتمندترین افراد جهان) آشنا کنیم و بررسی نماییم، کدام یک از دو شرکت زیر جهت سرمایهگذاری مناسبتر است.
- یک شرکت معمولی با قیمت ارزان
- یک شرکت عالی با قیمت منطقی
بنجامین گراهام، فیلیپ فیشر و چارلی مانگر از جمله کسانی بودند که بیشترین نقش را در شکلگیری نظریه وارن بافت داشتند و باعث شدند وی به عنوان پنجمین فرد ثروتمند جهان با دارایی بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار شناخته شود. گراهام اولین سرمایهگذاری بود که وجود روشهای نظری را در انتخاب سهام اثبات کرد. جایگاه گراهام در حوزه سرمایهگذاری برابر با جایگاه انیشتین در علم فیزیک و داروین در زیستشناسی است! وی معتقد است که سرمایهگذاری عملی است که از طریق یک تحلیل جامع، به شما اطمینان میدهد که سرمایه اصلی خود را حفظ میکنید و سود کافی به دست خواهید آورد؛ معاملاتی که این شرایط را نداشته باشند و یا براساس حدس و گمان انجام شوند، دارای ریسک بالایی میباشند.
او بر این باور بود که اگر بعد از یک تحلیل منطقی، دریافتید که قیمت سهام یک شرکت بسیار پایینتر از ارزش ذاتی آن است، حفظ آن سهام در بلند مدت قطعاً سودآورخواهد بود. او برای محاسبه ارزش ذاتی یک شرکت از "نسبت قیمت به درآمد (P/E Ratio)، یعنی نسبت قیمت بازاری هر سهم به مقدار سودی که شرکت به ازای هر سهم بدست میآورد" استفاده کرد. از آنجا که پیشبینی فروشها، قیمتها، و هزینههای آینده یک شرکت مشکل است، ارزش ذاتی محاسبه شده یک عدد دقیق نیست، بلکه فقط یک برآورد تقریبی است و نشاندهنده میزان ریسک آن سهام است. هرچقدر این عدد کمتر باشد، نشاندهنده ریسک کمتر و حاشیه امن بیشتر خواهد بود. به همین دلیل، گراهام به دنبال سهامی بود که نسبت قیمت به درآمد پایینتری داشتند.
مقاله " مفهوم P/E " مطالعه شود.
اما فیشر اعتقاد داشت باید سهام شرکتی را خرید که آینده روشنی دارد. فیشر پدر سرمایهگذاری مبتنی بر رشد بود و در وال استریت بسیار مورد احترام و ستایش است. فیشر مایل است پنج دلار روی چیزی سرمایهگذاری کند که ارزش آینده آن ۵۰ دلار خواهد شد. اما گراهام تمایل داشت یک دلار روی چیزی سرمایهگذاری کند که ارزش روز آن دو دلار باشد. مشکل روش سرمایهگذاری فیشر این است که ما چطور میتوانیم تشخیص دهیم یک شرکت به پیشرفت خود در آینده ادامه خواهد داد، در این رابطه دو راهکار پیشنهاد شده است:
1) خرید سهام یک شرکت خوب
خرید سهام یک شرکت خوب، به معنی سرمایهگذاری در شرکتهایی است که به طور مداوم فروش و نرخ رشد سود بالاتری نسبت به شرکتهای دیگر در همان حوزه داشتهاند؛ با بررسی صورتهای مالی شرکت در سالهای گذشته و عملکرد آنها به این مهم دسترسی خواهیم داشت.
2) کار با مدیران خوب
روش دوم به معنی خرید سهام شرکتی است که مدیران خوبی دارد. مدیری که بتواند آیندهنگر باشد، قادر است انتظارات بازار از یک محصول را از ابتدا پیشبینی نماید و از قبل راهکارهایی برای تغییرات روند بازار تعیین کند. چنین شرکتی برای تغییرات بزرگ و غیرمنتظره همیشه آماده خواهد بود. اگرچه "بافت" از همان ابتدا با نظریه فیشر آشنا شده بود، اما انگیزه استفاده از آن را راهنمای سومش چارلی مانگر، نایب رئیس هیئت مدیره شرکت برکشایر هاتاوی در او ایجاد کرد. بافت، تحت تأثیر دیدگاه مانگر، خیلی فراتر از نظریه گراهام عمل کرد. در نگاه مانگر، خرید یک شرکت عالی با قیمتی منطقی (یعنی به روش فیشر) خیلی بهتر از خرید یک شرکت معمولی با قیمتی ارزان (یعنی به روش گراهام) است.
نتیجهگیری:
در یک "شرکت معمولی با قیمت ارزان" تنها در صورتی سود قابل قبولی حاصل میشود که سهام خود را تا چندین سال نفروشیم و زمانی که سایر شرکتها رشد قابل قبولی کردند، این شرکت نیز بنا به موارد اقتصادی رشد خواهد کرد که ممکن است با چندین سال فاصله این اتفاق رخ دهد. در این روش میانگین سود سالانه بسیار کم خواهد بود اما حفظ آن سهام در بلند مدت قطعاً سودآور خواهد بود. در فلسفه یک "شرکت عالی با قیمت منطقی" تا زمانی که دورنمای فعالیت شرکت عالی باشد و مدیران خوب و کارآمد در آن مجموعه باشند، سرمایهگذاری کلان روی آن شرکت ارزشمند است و بازدهی آن بیشتر از یک شرکت معمولی با قیمت ارزان خواهد بود.