"گراهام" بزرگترین تحلیلگر مالی شناخته شده است. همانطور که آدام اسمیت نوشته است: "پیش از او هیچ تحلیلگر حرفهای مالی وجود نداشته است و پس از او همچنان تنها تحلیلگر حرفهای مالی، خودش است". امروزه او مشهورترین تحلیلگر مالی است، به دلیل دو اثر "تجزیه و تحلیل اوراق بهادار" که با همکاری "دیوید داد" آن را نوشته است و "سرمایهگذاری باهوش" که به ترتیب در سالهای 1934 و 1949 چاپ شدهاند. دلیل مهم بقای کتاب "تجزیه و تحلیل اوراق بهادار" زمانبندی آن است. این اثر بدوی چند سال پس از رکود بازار سهام در سال 1929، پدیده تغییردهنده جهان، که تأثیر عمیقی بر نویسنده و ایدههایش داشت، منتشر شد. مادامی که محققان دیگر به دنبال تشریح این پدیده اقتصادی بودند، گراهام به افراد کمک میکرد تا به جایگاه مالی سابق خود بازگردند و با یک دوره عملکرد مناسب پیشرفت کنند. سال 1914 بن گراهام در سن 20 سالگی به درجه کارشناسی علوم از دانشگاه کلمبیا رسید. او در زبان یونانی و لاتین روان بود و علاقه وافری به ریاضیات و فلسفه داشت. وی با وجود اینکه در زمینه بازرگانی تحصیل نکرده بود، شروع به کار در وال استریت کرد.
در اولین سمت شغلیاش به عنوان یک پیک در مؤسسات دلالی نیوبرگر و هندرسون ولیب کار میکرد. قیمتها را روی تخته سیاه مینوشت و درآمدش هفتهای 12 دلار بود. سمت شغلیاش از یک پیک به نویسنده گزارشات تحقیقی ترفیع یافت و خیلی زود یکی از شرکای مؤسسه شد. در سال 1919 در سن 25 سالگی درآمد سالانهاش 600000 دلار، تقریباً برابر 8 میلیون دلار سال 2012 بود. در سال 1926 یک شرکت تضامنی سرمایهای با "جرم نیومن" راهاندازی کرد همان شرکت تضامنی (گراهام- نیومن) که 30 سال بعد "بافت" را استخدام کرد. شرکت گراهام- نیومن پیش از منحل شدن در سال 1956 از رکود بازار سهام در سال 1929، بحران عظیم اقتصادی، جنگ جهانی دوم و جنگ کره نجات یافت. تعداد محدودی از افراد میدانند که گراهام به دلیل رکود سال 1929 ورشکست شد و برای بار دوم در زندگیاش برای احیای آینده مالی خود از نو شروع کرد.
او یک عامل الهامبخش در دانشگاه محل تحصیلش، جایی که دورههای شبانه آموزش مالی را شروع کرده بود، یافت. محیط امن دانشگاه به او فرصت ارزیابی و بررسی مجدد را داد. او به کمک توصیههای "دیوید داد"، یکی از استادان دانشگاه کلمبیا، اثری ماندگار در زمینه سرمایهگذاری محتاطانه تهیه کرد. گراهام و داد دارای بیش از 15 سال تجربه سرمایهگذاری بودند. 4 سال طول کشید تا آنها کتاب"تجزیه و تحلیل اوراق بهادار" را تکمیل کنند. در سال 1934 وقتی برای اولینبار کتاب چاپ شد لوییس ریچ، در روزنامه نیویورک تایمز نوشت: "این کتاب یک مجموعه کاملاً پخته، باریکبین و به طور کلی حاصل یک پژوهش عالمانه و هوش کاربردی است. اگر تأثیر این کتاب بر سرمایهگذاران اعمال شود ذهن آنها را بیشتر درگیر اوراق بهادار میسازد تا بازار.
در چاپ اول، گراهام و داد توجه خود را به عملکردهای نامشروع شرکتها معطوف ساخته و مطالب فراوانی در اینباره نوشته بودند. پیش از اوراق بهادار سال 1933 و قانون بورس اوراق بهادار سال 1934 اطلاعات شرکتها ناقص و گمراهکننده بودند. برخی شرکتها از افشای اطلاعات فروش امتناع میکردند. ارزیابی داراییها شک برانگیز بودند و از اطلاعات اشتباه شرکتها برای کنترل قیمتهای اوراق بهادار، هم در عرضه عمومی اولیه و هم در بازارهای ثانویه استفاده میشد. پس از اجرای قانون اوراق بهادار تجدید سازماندهی شرکتها به آرامی اما آگاهانه صورت میگرفت. در سال 1951 چاپ سوم کتاب انجام گرفت که برطرف شدن عملکرد نامشروع شرکتها را نشان میداد؛ گراهام و داد در جایگاه خودشان مواردی مثل مشکلات روابط مدیریت با سهامداران، رقابت اصولی مدیریت و عملیات سود سهام را مطرح کرده بودند. اساس کتاب "تجزیه و تحلیل اوراق بهادار" این است که یک مجموعه سهام عادی منتخب متنوعسازی شده با قیمتهای مطلوب میتواند یک سرمایهگذاری بیخطر باشد. گراهام قدم به قدم به سرمایهگذاران کمک میکند تا منطق روشهای خود را درک کنند.
اولین مشکلی که گراهام با آن دست و پنجه نرم کرد فقدان یک تعریف منتخب جهانی برای سرمایهگذاری بود. "جاستیس لوییس برندایس" به نقل از گراهام میگوید: "سرمایهگذاری کلمهای است که معانی متعددی دارد". مشخص نیست موضوعی که گراهام ذکر کرده مربوط به سهام است یا یک اوراق قرضه. اوراق قرضه تضمین نشده را نمیتوان یک سرمایهگذاری فرض کرد. زیرا فقط یک اوراق قرضه است. همانطور که نمیتوان یک سهام با قیمت یک سهم را که کمتر از خالص داراییهایش است، دلالی فرض کرد. زیرا این فقط یک سهام میباشد. گراهام میگوید: "چیزی که اهمیت دارد قصد و نیت است". خریدن اوراق با پول قرضی به امید سودآوری فوری صرف نظر از اینکه آن اوراق سهام است یا اوراق قرضه، دلالی نامیده میشود. با توجه به پیچیدگیهای این موضوع گراهام تعریف خویش را ارایه داده است. "در یک عملیات سرمایهگذاری تجزیه و تحلیل همه جانبه، باید صحت اصول و قواعد و بازده رضایتبخش را تضمین کند و اگر عملیات سرمایهگذاری چنین الزاماتی را نداشته باشد، دلالی نامیده میشود." این جمله ساده ایدههای زیادی را درون خود جای داده است که باید به آنها توجه کرد. اول اینکه منظور او از تجزیه و تحلیل همه جانبه چیست؟
او با تعریفی مختصر و مفید شروع میکند. "بررسی دقیق حقایق موجود، با تلاش برای به نتیجه رسیدن بر اساس اصول و قواعد پایهریزی شده و منطق کاربردی امکانپذیر میشود". سپس با توصیف این تجزیه و تحلیل به عنوان یک فرایند 3 مرحلهای فراتر میرود
1) تشریحی: شامل جمعآوری حقایق و ارایه آنها به روش هوشمندانه میشود.
2) منتقدانه: شامل آزمودن صلاحیت استانداردهایی است که برای انتقال اطلاعات استفاده میشوند، آیا حقایق به درستی ارایه داده شده است؟
3) گزینشی: مستلزم آن است که تحلیلگر به جذابیت اوراق بهادار مورد بحث رأی بدهد.
سپس گراهام تاکید میکند برای اینکه یک اوراق، یک سرمایهگذاری تصور شود باید دو شرط رعایت گردد: "درجه صحت اصول و قواعد" و "نرخ بازده رضایت بخش". همانطور که پیشتر گفته شد او اخطار میدهد که صحت اصول و قواعد قطعی نیست، یک اتفاق غیر معمول و بعید میتواند اوراق قرضه بیخطر را در یک مجموعه اوراق معیوب جای دهد. به بیان دقیقتر میگوید که سرمایهگذاری باید به موجب شرایط قابل قبولی، از خسارت در امان بماند. دومین اصل ضروری بازده رضایت بخش نیز مستلزم احتیاط است. زیرا رضایت بخشی همانطور که گراهام به درستی بیان نمود، یک امر نظری است. به گفته گراهام: " بازده میتواند دارای هر مبالغی باشد. یعنی هر چقدر هم که سرمایهگذار با منطق عمل کند و طرفدار تعریف کاملی از سرمایهگذاری باشد، بازده میتواند سیر نزولی داشته باشد. کسی که تجزیه و تحلیل همه جانبه را بر اساس منطق مستدل انجام میدهد و بدون اینکه صحت اصول و قواعد را به چالش بکشاند، نرخ قابل قبولی از بازده را انتخاب میکند، یک سرمایهگذار است و نه دلال.
گراهام در دوره کاری خود به طور گسترده به بررسی موضوع سرمایهگذاری و دلالی پرداخت. مدتی، نزدیک پایان عمرش از سرمایهگذاران سازمانی که عملکردشان به وضوح دلالی بود، مأیوس شد. در سالهای 1973-1974 مدت کوتاهی پس از رکود بازار، گراهام به کنفرانس مدیران مالی دعوت شد که میزبانان این کنفرانس دانلسن، لافکین و جنرت بودند و با شنیدن موضوعی به شدت شوکه شد و گفت "نمیتوانم درک کنم که چگونه مدیریت مالی سازمانها از سرمایهگذاری صحیح به تلاش جاهطلبانه برای رسیدن به بالاترین بازده ممکن در کوتاهترین زمان رو به انحطاط گذاشته است". گراهام در دومین اثرش پس از تصدیق یک وجه تمایز واضح و ثابت بین سرمایهگذاری و دلالی، یک فرایند روششناسی برای خرید سهام عادی خلق کرد که مواضع آنها را از دلالی به سرمایهگذاری تغییر میدهد. روش شناسایی او تحت تأثیر رکود سال 1929 در بردارنده مفهومی بود که حاشیه اطمینان نامیده میشد. خطر رکود سال 1929 تظاهر دلالی به سرمایهگذاری نبود بلکه برعکس تظاهر سرمایهگذاری به دلالی بود. گراهام معتقد بود که خوشبینی مبتنی بر تاریخ، خطرناک و شایع است. سرمایهگذاران با تکیه بر تاریخ شروع به طراحی یک دوره رشد و موفقیت ثابت میکنند و نسبت به مفهوم تناسب قیمت بیتوجه هستند و برای سهام بیارزش بدون هیچگونه محاسبات منطقی و تنها بر اساس مظنه بازار خوشبین میباشند و قیمتهای گزافی پرداخت میکنند. در این حماقت محض مرز بین دلالی و سرمایهگذاری مشخص نیست. گراهام روشی را به عنوان پادزهر برای این رفتار تهدیدآمیز مطرح کرده است، یعنی گزینش سهام به روشی که او حاشیه اطمینان مینامد. در این روش سرمایهگذارانی که در خصوص رشد آتی شرکتی، خوشبین هستند، برای اضافه کردن سهام به مجموعه اوراق بهادارشان 2 استراتژی در اختیار دارند:
1) زمانی سهام خریداری کنید که تمام معاملات بازار با قیمت پایینی انجام میشوند (که معمولاً چنین اتفاقی طی دوره رکود بازار یا شرایط مشابه به آن رخ میدهد).
2) زمانی سهام خریداری کنید که برخی از معاملات بازار زیر ارزش ذاتیشان انجام میشوند ولو اینکه تمام معاملات باز ارزان نیستند.
گراهام معتقد است که در هر یک از این استراتژیها حاشیه اطمینانی در قیمت خرید وجود دارد. استراتژی اول یعنی خرید، زمانی که قیمت بازار پایین است با مشکلاتی همراه میباشد و سرمایهگذار مجبور به طرح فرمولهایی است که مشخص میکنند چه زمانی قیمت بالاست و چه زمانی پایین است. از این رو سرمایهگذار به یک قربانی تبدیل میشود که مجبور است بازده بازار را پیشبینی کند، فرایندی که ناپایدار است. حتی زمانی که نرخ بازار نسبتاً مطلوب است سرمایهگذاران قادر به خرید سودآور سهام عادی نیستند. از طرف دیگر ممکن است انتظار برای اصلاح شدن بازار پیش از خرید سهام خستهکننده باشد و در نهایت موجب ناکامی سرمایهگذار شود. گراهام پیشنهاد کرد که بهتر است سرمایهگذار انرژی و توانش را صرف اجرا کردن استراتژی دوم نماید، یعنی شناسایی اوراق بهادار زیر قیمت، بدون در نظر گرفتن سطح قیمت تمام معاملات بازار. گراهام گفته است "برای کارکرد سیستماتیک این استراتژی، سرمایهگذاران به روشی برای شناسایی سهامی که زیر ارزش برآوردشان به فروش میرسند، نیاز دارند".
هدف او طراحی کردن یک روش بود، به همین منظور یک روش کمی ایجاد کرد که تا پیش از چاپ کتاب "تجزیه و تحلیل اوراق بهادار" ناشناخته بود. گراهام مفهوم سرمایهگذاری صحیح را به مفهوم آنچه حاشیه اطمینان مینامید، سادهسازی کرد. با این کار به دنبال یکپارچه کردن تمام اوراق بهادار، سهام و اوراق قرضه در یک روش استثنایی برای سرمایهگذاری بود. مطرح کردن مفهوم "حاشیه اطمینان" برای اوراق قرضه خیلی هم دشوار نبود برای مثال اگر یک تحلیلگر عملکرد تاریخی شرکت را بررسی کند و متوجه شود که در 5 سال گذشته توانسته درآمد سالانهای دریافت کند که 5 برابر هزینههای ثابتش بوده است، در این صورت اوراق قرضه آن شرکت حاشیه اطمینان خواهد داشت. گراهام انتظار نداشت که سرمایهگذاران به درستی درآمد آتی شرکتها را پیشبینی کنند. در عوض معتقد بود که اگر مرز بین درآمدها و هزینههای ثابت به اندازه کافی وسیع باشد، سرمایهگذاران از تنزل پیشبینی نشده شرکت در امان خواهند بود. در واقع آزمون حقیقی سنجش توانایی گراهام در ساختن یک مفهوم مناسب برای سهام عادی بود. او استدلال کرد که حاشیه اطمینان زمانی برای یک سهام به وجود میآید که قیمت آن سهام زیر ارزش ذاتیاش باشد. شاید بپرسید: چگونه کسی میتواند ارزش ذاتی را تعیین کند؟
گراهام پاسخ مختصر و مفیدی به این سوال میدهد: "ارزش ذاتی ارزشی است که بر اساس حقایق، تعیین شده باشد". این حقایق شامل داراییها، درآمدها، سود سهامها و آیندهنگری قطعی آتی یک شرکت میشوند. گراهام معتقد بود که مهمترین عامل قدرت درآمدزایی آتی است. به همین دلیل یک فرمول ساده طراحی کرد:
ارزش ذاتی یک شرکت میتواند از طریق برآورد درآمد آتی شرکت و افزایش آن درآمدها به کمک عامل سرمایهای مناسب مشخص شود. این عامل سرمایهای یا افزایشدهنده، تحت تأثیر ثبات درآمدها، داراییها، خط مشی سود سهام و صحت مالی قرار دارد. او هشدار داد که موفقیت این روش به دلیل توانایی ما در ارزیابی اقتصاد آتی یک شرکت محدود شده است، ارزیابی که به صورت گریزناپذیری نادرست میباشد. پیشبینی عاملهای آتی مثل حجم فروش، قیمتگذاریها و هزینهها بسیار دشوار است و منجر به استفاده از عامل افزایشدهندهای میشود که بسیار پیچیدهتر است. همچنین گراهام معتقد بود که حاشیه اطمینان میتواند در 3 حوزه با موفقیت اجرا شود:
1) در اوراق بهادار ثابت مانند اوراق قرضه و سهامهای ممتاز
2) در تجزیه و تحلیل قیاسی
3) در گزینش سهام که اختلاف بزرگی بین قیمت و ارزش ذاتی ایجاد میکند.
گراهام میخواهد که بپذیریم ارزش ذاتی یک مفهوم فرار بوده و از مظنه قیمت بازار مجزا است. معمولاً تصور میشد که ارزش ذاتی یک شرکت مشابه ارزش دفتریاش یا مجموع داراییهای حقیقیاش منهای بدهیهایش باشد. این نظریه به سمت این اعتقاد اولیه سوق داده شده که ارزش ذاتی مشخص است. اگرچه تحلیلگران شروع به کشف این موضوع کردند که ارزش ذاتی یک شرکت نه تنها خالص داراییهایشان است بلکه ارزش درآمدهایی است که داراییها تولید میکنند اما گراهام معتقد بود که لزومی ندارد ارزش ذاتی دقیق یک شرکت را تعیین کنید، حتی ارزش تقریبی هم که از مقایسه قیمت فروش به دست میآید برای ارزیابی حاشیه اطمینان کافی است. گراهام یادآوری کرد که تجزیه و تحلیل مالی علم دقیقی نیست. به طور قطع عوامل کمی مشخص کاربردی برای تجزیه و تحلیلهای همه جانبه عبارتند از ترازنامهها، صورتهای سود و زیان، داراییها و بدهیها، درآمدها و سود سهامها. هرچند که نباید عوامل کیفی مشخص را که به آسانی قابل بررسی نیستند اما عناصر مهمی در برآورد ارزش ذاتی یک شرکت هستند، نادیده بگیریم. دو مورد از این عناصر ضروری عبارتند از "قدرت مدیریت" و "ماهیت تجارت".
مساله مهم گراهام این بود که تا چه میزان باید به آنها توجه کرد؟ او در مورد تاکیدی که بر عوامل کیفی میشد، تردید داشت. نظریاتی که در مورد مدیریت و ماهیت یک تجارت وجود دارند را نمیتوان ارزیابی کرد و چیزی که به سختی قابل ارزیابی باشد، میتواند به بدترین شکل ارزیابی شود. خوشبینی در مورد عوامل کیفی اغلب منجر به تکثیر هر چه بیشتر این عوامل میشود. تجربیات گراهام او را به سمت این اعتقاد سوق دادند که سرمایهگذاران هر چه بیشتر از داراییهای معتبر دور و به دارایی نامشهود نزدیک شوند، به صورت بالقوه به طرز تفکر خطرناکی روی میآورند. به عبارت دیگر اگر میزان زیادی از ارزش ذاتی یک شرکت قابل اندازه گیری باشد، در این صورت همانطور که گراهام مطرح کرده عوامل کیفی محدودتر بودهاند. داراییهای ثابت، سود سهام و درآمدهای جاری و تاریخی قابل اندازهگیری هستند.
هر یک از این عوامل میتوانند با ارقام و اعداد اثبات شده و به کمک تجربیات حقیقی به یک منبع موثق تبدیل شوند. گراهام گفته است که در مورد موضع خود اطمینان حاصل کنید. با ارزش خالص داراییها به عنوان نقطه شروع پیش بروید اگر داراییها را بخرید، رکود اقتصادیتان به ارزش تصفیه شده آن دارایی محدود میشود. او استدلال کرده بود که اگر برآوردها ناکافی باشند، هیچکس نمیتواند ضامن پیشرفت برآوردهای خوشبینانه باشد. اگر به یک شرکت، به چشم یک تجارت جذاب نگاه میکنید و مدیریت عالی آن تجارت درآمدهای آتی صعودی را پیشبینی میکند، به جذب بالای خریداران سهام آن شرکت شک نکنید. گراهام میگوید: به همین دلیل است که سرمایهگذاران این سهام را میخرند و قیمتهای پیشنهادی و در نتیجه نسبت قیمت به درآمد را بالا میبرند. زمانی که سرمایهگذاران بیشتر و بیشتر شیفته بازده متعهد شده میشوند، قیمت از ارزش تضمین شده بالاتر میرود و به صورت صعودی منتشر میشود، این فرایند مانند ساختن یک حباب است که به شکل زیبایی بزرگ و بزرگتر میشود تا اینکه در نهایت منفجر میگردد.
به عقیده گراهام داشتن حافظه خوب یکی از وظایف او بوده است. یادآوری خاطره دو مرتبه ورشکستگی مالی در طول زندگیاش، او را وادار به پذیرش روشی در سرمایهگذاری که بر این موضوع تاکید داشت، حمایت نابهجا مانع از بروز استعداد حقیقی میشود. گراهام گفته است که 2 قانون برای سرمایهگذاری وجود دارد.
قانون اول: فرصتها را از دست ندهید.
قانون دوم: قانون اول را فراموش نکنید.
گراهام فلسفه "فرصتها را از دست ندهید" را در 2 طرح راهبردی ویژه محسوس جای داده که به حاشیه اطمینان او استحکام میبخشند.
1) شرکت را به بهایی کمتر از از دو سوم ارزش خالص داراییهایش خریداری کنید.
2) روی سهامهایی با نسبت قیمت به سودآوری پایین تمرکز کنید.
روش اول یعنی خریدن یک سهام به قیمت کمتر از 3.2 خالص داراییهایشان، در خور هوش و ذکاوت گراهام است و میل او را به برآوردهای محاسباتی ارضا میکند. گراهام هیچ فشاری بر ماشین آلات، تأسیسات و تجهیزات یک شرکت اعمال نکرد. همچنین تمامی بدهیهای کوتاهمدت و بلندمدت شرکت را کاهش داد و آنچه باقی گذاشت داراییهای جاری بودند. گراهام بررسی کرد که اگر قیمت سهام کمتر از ارزش هر سهم باشد، در نتیجه این یک روش بدون ریسک و مطمئن در زمینه سرمایهگذاری است. او توضیح داد که این استدلالها بر اساس نتایج احتمالی گروهی از سهام متنوعسازی شده به وجود آمدهاند و نه براساس نتایج فردی، فقط یک مشکل در این روش وجود دارد، سهامهایی که با معیارها تناسب دارند به سختی پیدا میشوند به ویژه در رکود بازار. گراهام میدانست که انتظار برای اصلاح شدن بازار میتواند غیرقابل قبول باشد، بنابراین به سراغ ایده دومش رفت، یعنی خرید سهامی که قیمت پایینی داشتند و فروش سهامی که نسبت قیمت به سودآوری پایینی دارند. او بلافاصله اضافه کرد که شرکت باید دارای ارزش خالص دارایی باشد به عبارت دیگر بدهیهای شرکت باید کمتر از ارزش ذاتیشان باشند. گراهام در دوره کاریاش با جنبههای مختلفی از این روش کار کرد. در سال 1976 کمی پیش از مرگش چاپ پنجم "تجزیه و تحلیل اوراق بهادار" را به کمک سیدنی کاتل اصلاح کرد.
در آن زمان گراهام در حال تجزیه و تحلیل نتایج مالی سهامهایی بود که بر اساس این معیارها خریداری شده بود: نسبت قیمت به سودآوری پایین مضاعف 10 ساله سهامی که قیمت فعلیاش برابر با نصف قیمتش پیش از بالا رفتن بازار بود و البته ارزش خالص دارایی. در سال 1961 گراهام سهامهایی را ارزیابی کرد و به نتایج رضایتبخشی رسید. طی سالها تعداد دیگری از سرمایهگذاران به دنبال میانبرهایی مشابه برای تشخیص ذاتی بودند. در حالی که هنوز از روش نسبت قیمت به سودآوری پایین گراهام به طور کلی حمایت میشود. آموختیم که تصمیمگیری براساس نسبتهای حسابداری برای اطمینان یافتن از بازدههای سودآور به تنهایی کافی نیست. امروزه بیشتر سرمایهگذاران بر تعریف قدیمی جان برویلیامز در مورد ارزش تأکید میکنند. همانطور که در کتابش "تئوری سرمایهگذاری بر ارزش" توضیح داده است، ارزش هر سرمایهگذاری ارزش فعلی تنزیل شده جریان نقدی آتی آن است.
اکنون باید توجه کنیم که هر دو روش گراهام یعنی خریدن یک سهام به قیمتی کمتر از 3.2 ارزش خالص دارایی و خریدن سهامهایی با نسبت قیمت به سودآوری پایین مضاعف یک خصوصیت مشترک بودند. سهامی که گراهام براساس این روشها انتخاب میکرد، مورد علاقه بازار نبودند و به هر دلیلی کمتر از قیمتشان ارزشگذاری میشد. گراهام احساس میکرد این سهام که به طور نامعقولی پایین قیمتگذاری میشدند، خریدهای مطلوبی هستند؛ عقاید گراهام بر فرایض مشخصی تأکید داشت. اول اینکه معتقد بود بازار اغلب سهام را کم ارزش جلوه میدهد و این اتفاق معمولاً به دلیل حس ترس و طمع انسان رخ خواهد داد. در اوج خوشبینی طمع، قیمت سهام را فراتر از ارزش ذاتیاش میبرد و یک بازار بیش از حد قیمتگذاری شده میسازد. فرض دوم او بر اساس پدیدهای آماری با عنوان "بازگشت به میانگین" شناخته شد، اگرچه او هرگز از این اصطلاح استفاده نمیکرد. گراهام با فصاحت تمام شعر هورس را نقل کرده است:
"افرادی که اکنون سقوط کردند به حالت اول خود باز میگردند و افرادی سقوط خواهند کرد که اکنون افراد معتبری هستند". گراهام با شعر یا آمار قصد بیان کردن این موضوع را داشت که سرمایهگذار میتواند از قدرت اصلاحکننده عدم کارایی بازار به درستی سود ببرد.